تنها یی من و سکوت قبرستان
سلام گل نازم
جمعه شب اومدم سر مزارت عزیزم و همون جا واست نامه نوشتم تا حالا کسی رو دیدی که بالا سر مزاری بره و واسش نامه بنویسه ؟ ندیدی؟ اما من اومدم چون دلم گرفته بود چون دلتنگ ات بودم چون تشنه ی دیدارت بودم ای کاش این انتظار تمام بشه ای کاش..
چه سکوت غمگینی
یه احساس مبهم
نمی ترسم
نگرانم
آرامش اینجا سنگینه
به هر طرف نگاه میکنم همه خوابند
اینجا من تنها کسی هستم که بیدارم
ساعت 6 است هوا تاریک و من بی تاب صدایت
دستم سرد است چشم ام گرم
نگاهم خیره به یک سنگ سخت
فکرم درگیر
قلبم شکسته
دست هایم خالی
شونه هایم خسته
ساعت 6:30 شب
صدای بارون
بارون اشک های من
در این پائیز غم
صدای رعد
رعد ی از فریاد دلتنگی هایم
با هر خاطره
چشمهایم دریا یی
در یک لحظه دریای من صحرایی
نوشته ها جلوی چشمم نورانی
چه معنای وسیعی
این کلمه رویایی
"م .ت"
ساعت 7 شب است
هنوز توی قبرستانم
چه سکوت تلخی
چه خواب عمیقی
بیدار شو
بیدار شو
من اینجا تنهام
بیدار شو ببین توی قبرستان تنهام
کمکم کن دستم رو بگیر از روی زمین بلندم کن
اینجا همه خوابند کسی برای کمک نیست م .ت بیدار شو و غم بی کسی ام رو ازم بگیر
باید باور کنم ؟
باور نبودنت عذابی دردناک
خدا راضی شد به عذاب من.!
من هم راضی هستم به رضای خدا
|